بعضی از آدم ها را باید چند بار خواند تا معنی آنها را فهمید.

بعضی از آدم ها را باید نخوانده خط زد.

بعضی ها جلد زرکوب دارند و بعضی ها جلد ضخیم

بعضی ها جلد نازک و بعضی اصلا جلد ندارند.

بعضی از آدم ها دارای صفحات سیاه و سفیداند و

بعضی صفحات رنگی و جذاب دارند.

بعضی از آدم ها ترجمه شده اند و

بعضی تفسیر میشوند.

بعضی از آدم ها تجدید چاپ میشوند و

بعضی فتوکپی آدم های دیگرند.

بعضی از آدم ها قیمت پشت جلد دارند.

بعضی ها با چند درصد تخفیف به فروش میرسند.

بعضی از آدم ها بعد از فروش پس گرفته نمیشوند.

بعضی از آدم ها را باید جلد گرفت.

از روی بعضی ها بایدمشق نوشت و

از روی بعضی ها باید جریمه نوشت.

به راستی ما کدامیم؟؟؟؟

(قیصر امین پور)



تاريخ : دو شنبه 26 اسفند 1392برچسب:, | 17:52 | نويسنده : پری |

http://irannaz.com/user_files/image/image8/0.075238001291587527_irannaz_com.jpg

«آدمهای ساده را دوست دارم.

همان ها که بدی هیچ کس را باور

ندارند.

همان ها که برای همه لبخند دارند

همان ها که همیشه هستند،

برای همه هستند.

آدمهای ساده را

باید مثل یک تابلوی نقاشی

ساعتها تماشا کرد؛

عمرشان کوتاه است.

بسکه هر کسی از راه می رسد

یا ازشان سوءاستفاده می کند یا

زمینشان میزند

یا درس ساده نبودن بهشان می دهد.

آدم های ساده را دوست دارم.

بوی ناب

“آدم” می دهند»

 



تاريخ : دو شنبه 26 اسفند 1392برچسب:, | 17:48 | نويسنده : پری |

http://www.up.vahidweb.com/uploads/1334625282.jpg

پرسیدم...

چطور ، بهتر زندگي کنم ؟ 

با كمي مكث جواب داد :

گذشته ات را بدون هيچ تأسفي بپذير ،

با اعتماد ، زمان حالت را بگذران ،

و بدون ترس براي آينده آماده شو .

ايمان را نگهدار و  ترس را به گوشه اي انداز  .

شک هايت را باور نکن ،

وهيچگاه به باورهايت شک نکن .

زندگي شگفت انگيز است ، در صورتيكه بداني چطور زندگي کني .

پرسيدم ،

آخر .... ،

و او بدون اينكه متوجه سؤالم شود ، ادامه داد :

مهم اين نيست که قشنگ باشي ... ،

قشنگ اين است که مهم باشي ! حتي براي يک نفر .

كوچك باش و عاشق ... كه عشق ، خود ميداند آئين بزرگ كردنت را ..

بگذارعشق خاصيت تو باشد ، نه رابطه خاص تو با کسي .

موفقيت، پيش رفتن است نه به نقطه ي پايان رسيدن ..

داشتم به سخنانش فكر ميكردم كه نفسي تازه كرد وادامه داد ... :

هر روز صبح در آفريقا ، آهويي از خواب بيدار ميشود و براي زندگي كردن و امرار معاش در

 صحرا ميچرايد ،

آهو ميداند كه بايد از شير سريعتر بدود ، در غير اينصورت طعمه شير خواهد شد ،

شير نيز براي زندگي و امرار معاش در صحرا ميگردد ، كه ميداند بايد از آهو سريعتر بدود ،

 تا  گرسنه نماند .

مهم اين نيست كه تو شير باشي يا آهو ... ،

مهم اينست كه با طلوع آفتاب از خواب بر خيزي و براي زندگيت ، با تمام توان و با تمام وجود

 شروع به دويدن كني ..

به خوبي پرسشم را پاسخ گفته بود ولي ميخواستم باز هم ادامه دهد و باز هم به ... ،

كه چين از چروك پيشانيش باز كرد و با نگاهي به من اضافه كرد :

زلال باش ... ،‌      زلال باش .... ،

فرقي نميكند كه گودال كوچك آبي باشي ، يا درياي بيكران ،

زلال كه باشي ، آسمان در توست



تاريخ : دو شنبه 26 اسفند 1392برچسب:, | 17:32 | نويسنده : پری |

http://www.azadupload.com/uploads/server5-91/azadupload.com-13473943421.jpg

 

زندگيِ من آرام مي گذشت.

اتفاقي نمي افتاد..!

تا اين که سکوتي تمامِ وجودم را دگرگون کرد!

بي صدا آفتابي شد.. و دستِ مرا گرفت و به راهِ نوشتن کشيد!

آري سکوت!

سکوتي که مشحونِ تحمل هاست..

سکوتي که از دنيا بريده است!

کاش نبود.. اما وجودِ من آن را شديدتر مي کند.

آي..! اي سکوتي که بي رحمانه مرا غرقِ محبت مي کني!

نمي خواهم.. محبت نمي خواهم!

آي صداي آشنا!... بد آمدي..چند روزي جرقه زدي رفتي.

تماشاي تو وقت مي خواست

گوشِ من پاسخي نديد

دلم مي خواهد صدايت را بشنوم..

همين!



تاريخ : دو شنبه 26 اسفند 1392برچسب:, | 17:24 | نويسنده : پری |

http://www.downloadhi.ir/wp-content/uploads/2013/11/1112-300x300.jpg

 

یکی نوشت :این دنیا اگه حرفی داشت خدایش ساکت نبود


میخواستم بگم :خدای تو را نمی دانم اما خدای من لابلای آواز

مستانه پرستوهای عاشق خودنمایی می کند


خدای من زیر شرشر باران، روی خش خش برگ آواز می خواند


خدای من تنهاست اما صدای خوشی دارد، خدای تو را نمی دانم…



تاريخ : جمعه 9 اسفند 1392برچسب:, | 11:16 | نويسنده : پری |
یه وقتایی...

یه وقتایی…

یه وقتایی… حتی حوصله ی خودتم نداری چه برسه به دیگران!

یه وقتایی… هیشکی حوصله ی خودشم نداره، چه برسه به تو!

یه وقتایی… همه ازت انتظار دارن که درکشون کنی، اما کَسی تو رو درک نمیکنه!

یه وقتایی… از همه انتظار داری که درکت کنن، اما تو کَسی رو درک نمیکنی!

یه وقتایی… یکی از تو خوشش میاد اما تو نه!

یه وقتایی… هم، تو از یکی خوشِت میاد اما اون نه!

یه وقتایی… حرفِ دلت رو به هزاران نفر میتونی بگی الّا به یه نفر..

یه وقتایی… حرفِ دلت رو به هیشکی نمیتونی بگی جز به یه نفر.!

یه وقتایی… فقط به حرفِ خودت میتونی اعتماد کنی نه دیگران!

یه وقتایی… به حرفِ همه میتونی اعتماد کنی جز حرف خودت!
و اینکه
یه وقتایی… با یه لبخند کوچیک میشه سر و تهِ یه قضیه رو هَم آورد..
همینطور که یه وقتایی با یه لبخندِ کوچیک میشه اوضاع رو خراب تر از اونی که هست کرد!

“پس لبخند بزن، شاید فردا روزِ بدتری باشه…”



تاريخ : جمعه 9 اسفند 1392برچسب:, | 11:11 | نويسنده : پری |

من نمی دانم

و همین درد مرا سخت می آزارد،که چرا انسان

این دانا،این پیغمبر

در تکاپوهایش،چیزی از معجزه آن سوتر!

ره نبردست به اعجاز محبت،چه دلیلی دارد؟

چه دلیلی دارد

که هنوز

مهربانی را نشناخته است!

و نمی داند در یک لبخند

چه شگفتی هایی پنهان است!

من برآنم که در این دنیا

“خوب بودن”به خدا سهل ترین کارست.

و نمی دانم

که چرا انسان تا این حد با خوبی بیگانه است!

و همین درد،مرا سخت می آزارد.



تاريخ : جمعه 9 اسفند 1392برچسب:, | 11:1 | نويسنده : پری |

اگر لبخند میزنم به اجبار است...

چون باید زندگي کنم...

زندگي را دوست دارم...

بندگی را دوست دارم...

اینکه آزارم میدهد خستگيست!!

خستگي سخت است میشود آسانش کرد...

اما چطور!؟!؟

میشود کاری کنی تا که فریاد زنم!؟

تا بگویم خسته ام!؟

شاید آسان شود!!!

این چنین آزاد شوم...

با خیالی تخته تخت...



تاريخ : چهار شنبه 7 اسفند 1392برچسب:, | 21:11 | نويسنده : پری |