یادش بخیر

زمان می ایستاد وقتی که نگاهت می کردم...

کاش صدای بغض آدم ها را میشد گاه گاهی بوسید...



تاريخ : شنبه 17 آبان 1393برچسب:, | 18:31 | نويسنده : parmis |

بعضی وقتا نمیدونی بخندی یا گریه کنی

از شدت بهتی که یهو برات عارض میشه

همون کسی که زندگیتو ازت گرفت حالا با یه قیافه محبت گونه و دلسوزانه میاد و ازت کمک میخواد

درمونده س

مثل بچه ای که عروسکشو ازش گرفتن

ناراحته

میخواد عروسکش فقط مال خودش باشه

دوست نداره شریک پیدا بشه برا داشته هاش

پیش از این تو عروسکشو دادی به خودش و رهاشون کردی

اول اون عروسک برا تو بود با گریه و زاری ازت گرفته بود

دادی بهشو رفتی

رفتی و رفتی و رفتی

انگار که از روز اول نبودی

چون دوست نداشتی دنبال چیزی باشی که چشم پشت سرشه

اما تو نمیتونی کمک کنی

چون این بار واقعا کاری ازت برنمیاد اون دخترک باید بپذیره که یه عروسکی جذابه و دلش میخواد برا همه باشه  رو تو نمیتونی برا خودت نگهش داری

یه روز تو با گریه میگیریش و روزی هم دیگران اونو با گریه از تو میگیرن

این یه قائده س

یه قانونه

استثنا هم از شانس بد تو نداره

مواظب باش جذابیت عروسک تو رو مسخ خودش نکنه

ناگزیر از پا می افتی

ولی نکته قابل تامل این وسط اینجاس که ادم از رفیق زخم میخوره

هم عروسک دوست تو هست و هم دخترک و حالا هم رقیب دخترک ...

 

 

 



تاريخ : شنبه 17 آبان 1393برچسب:, | 18:1 | نويسنده : parmis |

میدونی هیچ وقت نمیتونی کسی رو که دوستش داری به صورت کامل از ذهنت پاکش کنی

اگرم بگی تونستم بواقع ادا درآوردی نمیشه

آره نمیشه

اسمش

خاطراتش

حرفاش

میاد به خاطرت و دلتو چنگ میزنه

خاطراتی که تک تک سلولای بدنت فریاد میزنن برا به یاد اوردنشون

اونجاس که تو مستئصل میشی

چکار کنم خداااااااااا

نمیخوام بیادش بیارم

دیگه دوستش ندارم

اونو گذاشتم برا خودشو دوست دارانش

دیگه میخوام خودم باشم و خودم

تنهاییمو بیشتر دوست دارم تا بودن با اون که هر لحظه ناراحت بشم از اینکه دیگه ندارمش

داشتمش اما نداشتم

خودشو نداشتم

من چیز عمومی رو نمیخوام من میخوام مثل خدام یکی باشه فقط برا خودم

خود خودم

اما اونطور نبود

پس بره

نباشه

اخم

اینا از ذهنت میگذره 

میدونی چی شده؟

چرا باز به اینا فکرمیکنی؟

چون که باز خودشو بهت نشون داده

دوباره دلت لرزیده

اما تو تصمیم خودتو گرفتی

میگی بره

بره و گم بشه

نمیخوایش

نه خودشو و نه نشونه هاشو

آرامشتو میخوای

چن وقت نبود آروم تر شدی

یه کم آب اومده زیر پوستت

کسی که نخواست که شاه صفحه زندگیت باشه و خواست مهره پیاده رو نقششو بازی کنه

پس بزارش اون دور دورای ذهنت

و هر از گاهی که خودشو نشونت داد فقط بهش دهن کجی کن ...

 



تاريخ : شنبه 17 آبان 1393برچسب:, | 17:41 | نويسنده : parmis |

کمکم کن کمکم کن نذار اینجا بمونم تا بپوسم

کمکم کن کمکم کن نذار اینجا لب مرگو ببوسم

کمکم کن کمکم کن عشق نفرینی بی پروایی میخواد

ماهی چشمه ی کهنه هوای تازه ی دریایی میخواد

دل من دریاییه چشمه زندونه برام

چکه چکه های آب مرثیه خونه برام

تو رگام به جای خون شعر سرخ رفتنه

تن به موندن نمیدم موندنم مرگ منه

عاشقم مثل مسافر عاشقم ، عاشق رسیدن به انتها

عاشق بوی غریبانه ی کوچ

تو سپیده ی غریب جاده ها

من پر از وسوسه های رفتنم

رفتن و رسیدن و تازه شدن

تو ی یک سپیده ی طوسیه سرد

مسخ یک عشق پر آوازه شدن

کمکم کن کمکم کن نذار این گمشده از پا در بیاد

کمکم کن کمکم کن خرمن رخوت من شعله میخواد

کمکم کن کمکم کن منو تو باید به فردا برسیم

چشمه کوچیکه برامون ما باید بریم به دریا برسیم

دل ما دریاییه چشمه زندوون مونه

چکه چکه های آب مرثیه خونمونه

تو رگ بودن ما شعر سرخ رفتنه

کمکم کن که دیگه وقت راهی شدنه

کمکم کن...

 



تاريخ : شنبه 17 آبان 1393برچسب:, | 17:19 | نويسنده : parmis |