دو روزه بد حالم بده

خیلی داغونم

دلم میخواد فقط اشک بریزم

حوصله خودمم ندارم

دوست دارم تنها باشم و بنویسم

خسته شدم از سوءتفاهما

از خنده هایی که پشتش یه بغض نشسته

دلم تنگه

تنگ تنگ

غصه مه

میدونی زندگی تو زمونه ای که همه ادعای فهمشون میشه و خیلی کم می فهمن سخته تحمل ناپذیره

انقدر عرصه بهت تنگ باشه که دوست داشته باشی جامه بر تن بدری

همش منتظر یه روز خوب باشی اما نرسه اون روز

تلاشم بکنی اما چیزی نشه

تو و سکون

تو و رکود

تو و ایستا

...

چرا حوصله خودمم ندارم

چرا بغضم نمی ترکه

تو گلوم جا خوش کرده

میخوام برم

یه جای دور

خودم باشم و خودم

از آدمایی که منو میشناختن

فقط بی محبتی دیدم

کسانی که فکر مسمومشونو میخواستن بهم تحمیل کنن

کسانی که خنده ها و شوخی هاشون پا گذاشتن روی هنجارام بود

باز وقتشه تو لاک تنهاییم فرو برم

نیاز دارم به تنهایی

نه بودن در کنار کسانی که همه چیز براشون مهمه جز من

حتی جزء نیستم تو کل زندگیشون

همیشه سعی کردم حتی به اندازه ذره ای اطرافیانم رو شاد کنم و راضی

اما...

این نیز بگذرد

 



تاريخ : چهار شنبه 13 خرداد 1394برچسب:, | 14:16 | نويسنده : parmis |